بسم الله

چقدر فضا سنگین است انگار آسمان مى خواهد به زمین بیاید

از دل صحرا صداى گامهاى سنگین اشتران مى آید

خرامان خرامان...

به سوى مقصدى که قرار است قبله گاه دل آسمانیان شود

وهفتاد و دو ماه و یک خورشید در بیابان ، وادى طورى شده است براى گمگشتان این بیابان تاریک و نگاه نمى کنند که که هستى و از کجا آمده اى قافله سالار پذیرای همه است

قافله شتابان در حال حرکت و شتابش مانع نجات دوستداران نمى شود وهنوز چند گام مانده که صداى صیحه ى زمان را بشنوى

آسمان را بنگر ستاره ها از نور خود کم مى کنند انگار جامه ى ماتم بر تن مى کنند و ماه پنهان شده است شاید مى هراسد که نظاره گر تاریخ باشد وشاید هم جاى خود را به ماه دیگرى مى دهد

ودر زمین نشانه هاییست براى اهل تفکر

پس فقط بنگر و فکر کن من هیچ نمى گویم فقط فکر کن

این بار خورشید از مغرب آسمان طلوع می کند

انگار آسمان نورش را از قطعه خاکی در زمین می گیرد وهمه هراسان وشتابان اجازه دارند فقط نگاه کنند

هل من ناصر حسین را مى شنوى ؟

فقط اهل خرد هستند که هنوز می شنوند و آرزو دارند که یکبار در کربلا با شند که تنها جانشان را هزار بار فدایش کنند

برخیز و لبیک بگو که  هرکس در هر زمان به این صلا لبیک بگوید از ملازمان کربلاست

برخیز که تعزیه داریش اکسیریست براى حیات دوباره برخیز وبنوش از از این باده که مى اش مى ناب است و مستى اش مدهوش ات مى کند آنقدر که عاقل شوى وبیایى به سمتش دلمان سخت هوایی شده است بوی خاک می آید بوی دود می آید بوی کربلا می آید ما که استشمام نکردیم بوی اربابمان را ام

ا می گویند که بوی سیب می آید

 برخیز که کربلا خیلى نزدیک است