بسم الله

کم کم بوی جدایی از راه می رسد انگار باید برای مدتی از هم جدا شویم اما نباید یادمان برود که ما با هم قراری داشتیم نباید هدفی که با آن همراهیمان توجیه می شد را فراموش کنیم وگرنه که فایده ای ندارد هر سال من ابراز علاقه کنم بگویم هر چه تو خواهی همان می کنم اما تا سال بعد فراموش کنم

کم کم بوی جدایی از راه می رسد داشتیم با هم مانوس میشدیم تازه داشتم معنای رفاقت را می فهمیدم معنای خیلی چیز ها را معنای یک رنگی عاشقی دوست داشتن و مهم تر از آن نه گفتن به هر چه که غیر خدایی باشد

چه بد است جدایی

دیگر بهانه ای برای پوشیدن پیراهن مشکی ام ندارم باید با او هم وداع کنم چه آرام بودم وقتی می پوشیدمش

دلم برای روضه هایت تنگ می شود برای سینه زدن های گریه کنانت برای حسین سین گفتن های مداوم دلم تنگ میشود

چه بد است جدایی

فردا که اربعین از راه برسد باز کربلا غوغا می شود و این آخرین بار است که زمین چنین غوغایی می بیند

از این روز به بعد باید عادت کنیم به تمام شدن ایامت

پیراهن هایمان را با گریه در می آوریم می شوییم عطر می زنیم و کناری می گذاریم بعد با بغضی در گلو و اشکی حلقه زده در چشم منتظر می مانیم تا محرم و صفری دیگر که آیا باشیم یا نه

اما یادمان نمی رود برای چه گریه کردیم درسهایمان را فراموش نمی کنیم همه را مرور می کنیم که اگر سال بعد شب اول از راه رسید سرمان را بالا بگیریم و بگوییم نگذاشتم مسیر زندگی ام قدمی از راهی که مشخص کردی منحرف بشود قلم پای کسانی که خواستند در راهت انحراف ایجاد کنند را خورد کردم نگذاشتم کسی به مجلسهایت چپ نگاه کند فقط به خاطر اینکه دوستت دارم

اما هنوز ده روز مانده...