بسم الله

هنوز هم می گویم که برای فاطمه (س) نوشتن لیاقت می خواهد اما این حسابش از گدایی جداست  بار من مسکین یتیم اسیر انگار همیشه بر دوش این خانواده است  آن موقع که بیمارم آن موقع که کمک می خواهم آن موقع که تنهایم  هر بار اینان نجات بخش و امید دهنده ی من هستند انگار که از کودکی به من گفته اند که معنای زمین همین خانواده است والبته معنای هر آنچه که هست همین خانواده است

هر بار که می خواستم جایی روم مجلس عزایی می دانستم که قابل نیستم اما راهم می دادند شاید به احترام مادر اما این بار به ضمانت که بروم ؟ به گمانم پشت در بنشینم بهتر است آخر روی نگاه کردن به سیاهی عزا را دیگر ندارم  بس که خطا کرده ام با چه رویی کشکول گدایی ام را جلو ببرم و چیزی طلب کنم ؟ اما دلم طاقت نمی آورد آخر جای دیگری را بلد نیستم پس دعایم کنید که شاید به دعای شما مرا هم صدا کنند به من که امیدی نیست اما به دعای شما چرا و به کرم این خانواده حتما، دعاکنید که این بار بمانم نشود مثل قبل که یادم برود دعا کنیم مادر زود خوب بشود دعا کنیم بابا بخندد و حسن گریه نکند دعاکنید به طفل دنیا نیامده منتقمش بیاید