بسم الله

گفتم از زشتی گفتار بدم.. گفت بیا
از سیه کاری رفتار بدم.. گفت بیا
گفتم از غفلت دل از هوسم از نفسم
صاحب آن همه کردار بدم.. گفت بیا
گفتم از سرکشی ام.. سینه سپر داد زدم
نیستم خسته دل از کار بدم.. گفت بیا
گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم
دائما در پی پندار بدم.. گفت بیا
گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره
غوطه ور مانده در افکار بدم.. گفت بیا
گفتم ای چشمه ی خوبی سحری چشم گشا
نگر اعمال شرر بار بدم.. گفت بیا
گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند
گفته بودی که خریدار بدم.. گفت بیا
گفتم آیینه ی شیطان شده بودم عمری
خسته از دست همین یار بدم.. گفت بیا
گفتم آقا ز دست دل من رنجیده
من همان عبد گنه کار بدم.. گفت بیا