باور نمی کنم که محرم و صفر فقط باید برای تو عزا گرفت ، یعنی فقط دوماه برای این مصیبت عظیم باید گریست؟

اگر آتش خیمه گاهت خاموش شده اگر آب آزاد شده اگر حرم محترمت از اسارت برگشته اند من هنوز در حال سوختنم من هنوز  تشنه ام و نگاهم به علقمه است من هنوز اسیرم انگار دنیا مرا نمی خواهد آزاد کند انگار  هر روز باید در خیابان برایم روضه های تو تکرار شود آه چقدر سخت است روضه های در لفافه نمی توان باور کرد کسانی که نامشان هم نام شماست بی حیا باشند

و هنگامی که می شنوم در باغ شهادت باز شده و شاه غلامی را خریده ؛ چه حسرت انگیز است وامسال یک سال از جاودانگی ات می گذرد آه مصطفی ، چقدر زیباست صفتت احمدی ، روشن؛ انگار برایت از همان ابتدا راه احمد(ص) برایت روشن بود

راستی تو که آن بالایی می شود سلام من را به ارباب برسانی آخر انقدر در دنیا غرق شدم که روی آن ندارم با مولایم سخن بگویم چه  دلنشین است لبخندی که می زنی ، لبخندی از سر رضایت به راستی تو بهتر می دانستی که آخر این راه چیست و تا ابد برایمان روشن کردی که شهادت هنر مردان خداست چه در معرکه ی جنگ چه در معرکه ی علم و عروجت چه زیبا بود انگار صدایت کردند که اربعین در کربلا باشی در کنار جابر در کنار عطیه و ببینی که سیاهی از دور نزدیک می شود و سلامی بر عمه ی سادات بدهی  و از عمق جانت بگویی لبیک یا حسین  آه مصطفی  اگر تا ابد آه بکشم باز قلبم آرام نمی گیرد

و من باز در این دنیا مانده ام شاید تو را نشناسم اما از نگاهت این طور به من الهام می شود که تو را از اول می شناختم ...

شاید محرم وصفر ایام مخصوصه ی شماست که در آن نوکرانتان را سوا می کنید می گویید این برای من است این یکی امسال شهید شود و این (من) بماند هنوز نمی فهمد اما ارباب با تمام نفهمی ام دوستتان دارم شاید بی لیاقت ترین دربارتان باشم اما چه کنم بدون شما احساس بی صاحبی می کنم شاید به درد سربازی مهدی(عج) نمی خورم اما می توانم که سیاهی لشگرتان باشم قول می دهم جلوی دست و پایتان را نگیرم فقط از دور نگاهتان می کنم مرا از دیدن رخسارتان محروم نکنید آه ارباب

لنگ لنگان در این ورطه ی تاریک پیش می روم هق هق گریه ام بلند است و بعد از این ماه دیگر پناهی ندارم آه ای پناه عالمیان حسین(ع)  این چه آتشی است که بر جان انداخته ای فصل عاشقی من تمام نشده است درست که خیمه ی ماتمت جمع می شود اما مگر ندای هل من ناصر تو از گوش تاریخ محو شدنی است؟ درست است که جا مانده ایم از تاریخ اما امروز هر گوشه دارند کربلایی بر پا می کنند و من اگر هشیار نباشم در دفاع از حسین زمانم با کسانی که صدای تو را شنیدند و انگشتشان را در گوششان کردند هیچ فرقی ندارم  هیهات که رهبرم در خطر باشد و من آسوده

امسال هم تمام شد اما من هنوز با مردگان قبرستان فرقی نکرده ام باید بار خود را ببندم باید بروم ، می شود راه را نشانم بدهی؟

آستانه ی ماه ربیع است و ایام مخصوصه ی زیارتمان دارد تمام می شود اما انگار نه ، بویی غریب از سمت مدینه به مشام میرسد انگار دارند دری را می سوزانند

و امان از میخ دری که داغ شده

مقصد مدینه است ...




پ . ن :به خواهر زاده ام فاطمه سادات می گویم: حالم بده چی کار کنم؟

عقب عقب می رود و با آن لهجه کودکانه اش می گوید : گریه کن ، برو گریه کن

میگم گریه کنم خوب میشم ؟

میگه : آره برو گریه کن ، گریه کن

انگار او هم فهمیده راز اشک و آه را ....