بسم الله

نتوانستم درک کنم ، و اصلا نمی فهمم ، برای همین همیشه یک سری سوال دارم که بی پاسخ است همیشه دنبال یک علت مضحک برای یک چرای مضحک تر می گردم ،حکایتم شده مثله آن خری که به سنگ آسیاب می بندنش و یک کیسه به پوزش می بندند و یک سر می خورد و می گردد ، خیلی راه می رود اما جایی نمی رود همان جا می ماند ، درجا می زند ، فکر می کنم چون چهارتا کتاب خواندم و مطالعه ای شکسته دارم و چون فلان جا درس خوانده ام و شاگرد بهمان کس بوده ام و به خیال خودم پای درس فلان آیت الله مرحوم تلمذ نموده ام خیلی بارم هست، بارم هست اما آنچیزی که سنگینی می کند پالان خر است نه بار علمی و این حرفا
من ترسیده ام از این همه توهمات و خیالی که دارم از این ظاهرِ ظاهرالصلاح بودنم از اینکه لامصب تغییر ناپذیر است و هرکاری می کنم اطرافیانم به جای تنفر محبت میکنند و ترکم هم نمی کنند من حتی از عکس سید مرتضی و آن جمله ی زیرش هم می ترسم
من از ستار العیوبی خدا هم می ترسم از مغفرت بیش از حدش می ترسم از اینکه ....
بماند بقیه اش
کی می خواهد درست شود را همه می گوییم خودم هم می گویم اما چه جوری درست شدن را نشنیدم کسی بگوید
انتقاد کردن از این و آن و ژست روشنفکر غربی- شرقی /اسلامی و غیر اسلامی را
را همه بلدیم؛ همه بلدیم از سرتا پای هر حکومت و نظامی را بشوریم و کنار بیندازیم و همه آمار دزدی ها و اختلاس های مملکت را داریم و هر روز به روزش می کنیم و هی بر سر این و آن با پتک می کوبیم که کو آن حکومت اسلامی کو آن نظام دینی کو عدالت کو علی!!!
اما من می گویم کرکره ها پایین چراغ ها خاموش و فقط کمی تامل
چه جوری درست می شود؟
کار من راه حل دادن کلان نیست من مسئول خودمم پس از خودم می پرسم
چه جوری درست میشم؟!

پ.ن: نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول

     معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

بخش منوی وبلاگ اضافه شد هرکس حال داشت استفاده کند