روزهای اول که شروع کردم به نوشتن هر روز موضوعی جدید داشتم و هر بار سعی می کردم شیوه ی بیانم یا همون نوشتنم رو عوض کنم تا به قول امروزی ها سبک خاص خودم رو داشته باشم ؛ در کل روزهای اول با روزهای بعدش خیلی فرق داره ، تو تعبیرامون هم ازش خیلی یاد می کنیم مثلا کاش میشد مثه روزای اول باشیم یا مثه روز اولش نشد یا هیچی مثه روز اول نمیشه و قص علی هذا

هیچوقت فکرش رو نمی کردم که ممکنه ی روزی به قول معروف قلمم بخشکه و نتونم مثه روز اول قلم بزنم، نه اینکه موضوع نباشه ها نه، موضوع هست من نیستم ینی هستما منتها ...

ببین وقتی روزای اول جاشونو به روزای بعد دادن متوجه شدم چیزای دیگه ای هم هست مثه کار درس جامعه مردمی که باید باهاشون تعامل کنی و وقتی اینا خیلی بشن ناخوداگاه نوشتن یادت میره نه که نوشتن یادت بره ها نه ، یادت میره اصن چ جوری می نوشتی میشی مثه ی ماشین همه چی تموم که هر کاریش می کنن استارت نمی خوره نه که نخواد روشن بشه ها  نه ، طفلی نمی تونه روشن بشه

واسه من اینجا حکم یه جای دنج رو داره ، نیس که خیلی اهل خودنمایی و پروفایل نویسی نیستم اینجا رو زیاد تبلیغش نکردم گذاشتمش واسه خودم مثه آدمای  فیلما که ی جایی گوشه جنگلی بیابونی وسط دریایی برا خودشون دارن هر وقت له میشن یا خسته میشن میرن اونجا و کز می کنن حالا درسته اینجا هیچ شباهتی به اونجاها نداره ولی واسه من خوبه

همه اینا رو نوشتم که بگم مشغله کاری و این دنیای هزار رنگ نمیذاره خوب بنویسم نمیذاره داد بزنم نه که نشه داد زدا نه ،میشه داد زد منتها دادی خوبه که کلا تخلیه بشی نه که بغض بشه گیر کنه زیر گلوت

اینا رو نوشتم که بگم از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست نه که آدم نباشه هاااا  نه ،ولی ....