سال ها پیش در یک کتاب وحشتناک خوانده بود فاجعه نه ساده است نه ناگهانی یعنی هم ترکیب چند چیز است و هم ذره ذره اتفاق می افتد در کتاب نوشته شده بود معمولا چند چیز باید به هم بچسبند تا فاجعه ای رخ دهد نوشته شده بود از این نظر فاجعه مثل خوشبختی است در خوشبختی هم چند چیز باید همزمان اتفاق بیفتد تا کسی خوشبخت شود پول تنها کافی نیست عشق تنها کافی نیست شهرت تنها کافی نیست اما اگر همه ی این ها باهم باشند شاید گفت کسی خوشبخت شده است از نظر نویسنده تنها تفاوت آن ها شاید این باشد که در خوشبختی انگار اگر چیزها به هم چسبیدند دیگر هیچ وقت جدا نمی شوند؛ چون وقتی اتفاق افتاد دیگر نمی تونا آنرا به حالت اول برگرداند نویسنده نوشته بود وقتی لیوانی شکست دیگر شکسته است وقتی چیزی سوخت دیگر سوخته است وقتی کسی روی سر سره رفت دیگر باید تا آخر شیب پایین برود برگشتی در کار نیست برای همین است که از نظر نویسنده ی کتاب، هر خوشبختی همیشه در معرض فروریختن و تبدیل شدن به فاجعه است اما فاجعه ها هرگز تبدیل به خوشبختی نمی شوند  حتی شاید شدت شان بیشتر هم بشود یا همان طور ثابت باقی بمانند اما به هر حال از بین نمی روند به همین دلیل روز به روز به فاجعه ها اضافه می شود و از خوشبختی ها کم می شود بعد نویسنده به عنوان نمونه ای شایع از تبدیل یک خوشبختی به فاجعه با دقت شرح داده بود که چه طور عشق ها اول تبدیل می شوند به دوست داشتن های ساده بعد بعد به بی تفاوتی و گاه به نفرت و در نتیجه خوشبختیِ موقتی مثل عشق تجزیه می شود به یک فاجعه ماندگار. توی کتاب نوشته بود فاجعه مثل این است که به کسی چند گلوله شلیک کنیم؛ به طوری که گلوله ی آخر به عنوان تیر خلاص توی شقیقه اش شلیک شود...

پ.ن: این نویسنده با کتاب هایش  نقش به سزایی در دوران نوجوانی من دارد سعی می کنم برش های بیشتری بذارم

پ.ن: مصطفی مستور