بسم الله 

خوبه آدم دوستایی داشته باشه که کنارشون راحت باشه، الغرض دیشب نشسته بودم کنار  دوست گرام و از بودن در کنارش داشتم لذت می بردم ؛ رفتم و اومدم دیدم داره با تلفن حرف میزنه منتها لحن صحبتش همراه با تحیر و غم بود فهمیدم یه اتفاقی افتاده تلفن که قطع شد گفتم چند نفر؟

گفت هجده تا شهید تا اینجا عادی بود هر بار که می نشستیم معمولا یکی از بحثا همین بود شهید و شهدای مدافع حرم و اینکه چ جوری شهید شدن اما تیکه دومه صحبتش منم برت تو بهت گفت نزدیک هشتاد تا هم اسیر دادیم ؛ دیدم گوشیش رو دراورد و ی سری فیلم که تازه امروز براش رسیده بود رو نشون داد ، خان طومان بود، فیلمای حمله و شهید شدن بچه ها رو گذاشت بعد هم صدای مدافعان حرم قبل از شهادت و اسارت ؛ دیگه داره برامون عادی میشه هر دفعه میشینیم کنار هم و از این دست خبرا میاد بعد هم دیگه رو نگاه می کنیم میگیم بریم؟ 

امروز صبح خیلی راحت از خواب پا شدی آب پرتقالت رو خوردی اومدی بیرون ریه هات رو از هوای تازه ی بارون زده پر کردی غافل از اینکه اون ور کسی هیچ خبری از اون هشتاد نفر نداره و بد تر از اون خانواده هاشون ، مادراشون همسراشون بچه هاشون ؛ خدا کنه نهفمیده باشن چی شده خدا کنه یا آزاد بشن یا شهید بشن 

خیلی بده آدم شریف به دست نا مرد بیفته 

پ.ن: تازه میخواست دلم سر خوش مبعث گردد         خبر آمد که حسین بن علی راهی شد

پ.ن: اسیری داستان داره اگه میخوای آب بشی بشین و خودت رو اسیر فرض کن....