او دارد درون خودش دنبال خودش میگردد جدیدا هی خود درونش را جلو آیینه برانداز میکند 

او امروز را هم مثل یک روز معمولی دیگر شروع کرد تازگی به این نتیجه رسیده است که رفتن سر کار با وسیله شخصی کار درستی نیست او امروزه اوتوبوس را ترجیح میدهد، وقتی که از خیابان های پر از درخت با اوتوبوس با آن سرعت نه زیاد و نه کم میگذرد احساس سرزنده بودن میکند و وقتی به حوالی پارک ملت میرسد و آن چند دقیقه پیاده روی از میان چنارهای سر به فلک کشیده ولیعصر او را اول صبح سر حال می آورد باخودش  میگوید بی خود نیست این خارجیا بیشتر پیاده روی میکنند و با وسیله عمومی این ور و آن ور می روند حس سر زندگی میدهد این جور کارها البته به شرط اینکه در ساعات شلوغ نباشد آخر او از شلوغی حوششش نمی آید ترجیح می دهد ولیعصر تا تجریش را پیاده برود تا اینکه در ازدحام اوتوبوس له شود البته او عاشق پیاده رویست ، او امروز که بیست و دو روز از بیست و شش سالگی اش میگذرد بیشتر نگران است دهه دوم زندگی اش از نیمه گذشته است و او را نگران کرده اما چه میشه کرد زندگی این دنیا همین است گذارش بیشتر حس میشود بگذریم او این روزها را معمولی طی میکند تا روزهای خاصش برسد او به شدت منتظر اتفاقات خوب است