بسم الله

آخرالزمان است دیگر گفته اند که احوال مردم این گونه می شود ؛جبری است که در آن هیچ اختیاری نیست کم کم آن کس که مومن است با آنکه خود را به مومنین چسبانده است معلوم می شود کم کم لغزش ها برای آن عده ی کم تلخ می شود و برای عده ای دیگر جزو عرف مدنی لعنتی شان می شود چیزی که امروز همه را با آن سرکار می گذارند و دشنه ای شده برای کور کردن چشم ها

نمی دانم چرا اما این نوشتن هایم دارد انگار به انتها می رسد شاید تاثیر این عرف لعنتی است و یا اینکه در آن جبر قرار شده که من لال شوم الله أعلم

امسال نیمه شعبان نیامدم برای نوشتن نه اینکه دلم نخواهد به گمانم نخواستند که صدای قلمم را بشنوند و یا اینکه من کر شدم که نشنیدم آوای شیرینش را که به من حکم به نوشتن می کرد ، اگر این باشد مردن بهتر از زندگی است...

هوایی که دارم تنفس می کنم پر از ریا و خود پرستی است پر از نیرنگ و فریب است و افسوس که دیگر کسی را نمی یابم که بتواند مرا برای چند لحظه از این هوا برهاند نفوذ این آلودگی دارد به مغز و استخوان جامعه ی ما می رسد و انگار برادر یادش رفته مواظب خواهرش باشد در حالی که می داند...

شاید بگویید منفی باف شده است اما این ها را از سر اعتراض نمی گویم تذکری است که اینجا می نویسم برای خودم دیگر کاری با خوانندگانم ندارم از اول هم نداشتم چرا که آنان را بهتر از خود می دانم این ها را می گویم برای یاد آوری برای اینکه شاید طنابی شود تا از لغزش نجاتم دهد

حال و روزم شبیه آن سربازیست که تیرهای آخر خود را شلیک می کند می داند که نه از عقب کمک می فرستند و نه کس دیگری مانده تا کنارش بجنگد می داند وقتی که آخرین تیر شلیک شود دیگر امیدی نیست که خودش هم زنده بماند و این نبردی است که در آن اسیر نمی گیرند بلکه دلها را در آن قتل عام می کنند و آخرین بار به دلش نگاه می کند مثل نگاه آخر پدری به فرزند

 

 

پ.ن: بی لشگریم حوصله شرح قصه نیست

کلیک کنید