بسم الله
حکایتی عجیب است این قضا و قدر الهی ، همین الان که دارم این پست را برایتان می نویسم ده دقیقه از سانحه ی موتور سواری ام می گذرد شکر خدا آسیب آنچنانی ندیدم اما این سوال برایم مطرح شد که چرا؟
چرا باید تصادف کنم ؟
چرا باید آسیب ببینم؟
در حالی که حواسم جمع بود و نکته ای نداشت این دست فرمان من
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد حوادثی که خسارت آنچنانی ندارد اما نا خوداگاه حواس انسان را به سوی خویش و اعمال خویش جمع می کند ، امثال این اتفاق به سان آن پس گردنی است که پدر به پسرش می زند و می گوید حواست را جمع کن
و من الان دارم فکر می کنم چه کرده ام که چنین پس گردنی خوردم؟
پ . نون : ظاهری که رعایت می کنم باطنی که به آن توجه نمی کنم این چه مسیر خطایی است که پیش گرفته ام؟ و چه مبنای باطلی است برای زندگی
پ. نون دیگر: کامنت ها ، نظرات، انتقادات ، پیشنهادهایتان همه و همه خوانده می شوند اما تایید نمی شوند