مزین می کند وقتی که با قالیچه ایوان را
فراهم می کنم من هم بساط چای و قندان را
برایم شعر می ریزد و بیتی چای می خواند
لب اش با قند می بخشد به من طعمی دو چندان را
دو چشمش سنگ نیشابور را در یاد می آرد
تراش قامت اش اسلیمی قالی کاشان را
از او یک کام می گیری و « قل ... قل ... » سرخ می گردد
ببین این شهوت افتاده بر شریان قلیان را
چه جادویی ست در اندام موزونش نمی دانم
هوایی کرده لب هایش همین قلیان بی جان را
نگاهم می کند یعنی که شعرت از دهن افتاد
چه می شد جای شیرینی تعارف کرده بود آن را ؟
و نم نم ... فرصتی شد تا پناه آرد به آغوشم
چه بعد از ظهر زیبایی ... فقط کم داشت باران را ...
عکاس: خودمان
دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ق.ظ
۹۴/۰۶/۰۲
۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۸

دلم ی چای خواست بالای کوه نزدیک خونه باغمون ... :(((

اینستگرام نصب کنید !