بسم الله

گاهی اوقات پیش میاد که آدم دچار بن بست میشه ینی میرسه ی جایی که دیگه هیچ راهی نداره، مثه مردن که آدم باید بمیره و انتخاب دیگه ای نداره 

خب خیلی سخته چون هر چی رو که براش تلاش کردی از دست میدی حالا دردناک تر میشه وقتی که ناگهانی سراغت بیاد و تو نتونی کاری بکنی 

الان تقریبا تو یه همچین موقعیتی هستم و میشه گفت راه حل خاصی به ذهنم نمیرسه ؛ راستش میدونستم که یه همچین روزی میاد منتها اصلا فکرش رو هم نمی کردم که نتونم راه حلب مناسب و قطعی پیدا کنم آخه معمولا بین دوستان به کسی معروفم که همیشه ی نقشه دومی داره منتها این بار این نقشه دوم کاملا به خدا مربوط میشه که هماهنگش بکنه یا نه خلاصه که زندگی به همین راحتی از این رو به اون رو میشه ینی یه شب میخوابی صبح بلند میشی ی خورده به اتفاق پیش روت فکر می کنی و متوجه میشی که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و میشی مثه اون بیمار سرطانی که فقط می پرسه چقدر وقت دارم 

داشتم می گفتم زندگی بالا پایین خیلی داره ، حالا شایدم این بار هم خدا لطف کنه اما همیشه باید واقع بین بود اینا رو میگم برا اینکه بدونید هر چقدر هم حواستون به همه چی باشه بالاخره یه روزی میرسه که می گید حساب اینجاش رو نکرده بودم 

و البته هر چقدر هم به گذشته فکر می کنید می بینید راهی نبوده که بتونید از بروز این مشکل جلوگیری کنید اینجاست که مات میشید و فقط می پرسید چرا؟ 

و اینجاست که باید بشینید و حکمت خدا رو تماشا کنید دو حالت داره یا مشکل رفع میشه یا نه ، وارد یه مرحله ی جدیدی میشید 

و اینا همش حکمت خداست 

امیدورام که ایندفعه هم به خیر بگذره