بسم الله

خانه ی دل بس تنگ و دلگیر

نیست چراغی که کنم دل روشن

نیست امیدی که کنم دل خویش بدان گرم

تنها دل خوشیم خاطره ای هست زتو

که در آن تاریکی

همان شب که هوا بود مه آلود

ومن تک تنها درپس آن کوچه ی تاریک

که درش هیچ نبود  جز درد وغم وماتم واندوه

ناگاه نوری گرم خاطره ای شاد از آن دور گشت هویدا

درآن لحظه ی اندوه زدود هرچه که بود از غم وماتم

برون برد همه یاس و همه شک

که بود آن همه ی روح شب  قدر

همان منجی عالم که کند نور رخش جلوه گری در همه عالم

ببرد از خاطره ها آن شب تاریک

همه عالم به فدایش

که کند مست همه را طره ی گیسوی بلندش

همه مست صفات ربویش

ومدهوش صدای علویش

جان ها به فدای آن قدم نازومبارک

که بیاید ببرد خاطره ی آن شب تاریک

وهنوز در پس آن کوچه ی تاریک

منتظر ماه نشستم 

که بیاید......