بسم الله

                                                                                                                                                                          

 

یاد شما شیرین ترین لحظه ی عمرم شده است انگار جاذبه ی شما  ماورای جاذبه ی این عالم خاکی است ، و در آسمانها نیز اینچنین است ، مگر نه اینکه شب های جمعه ملائکه ی آسمان به زیارت تو می آیند و مشتاقند به مجلس عزای تو چرا که هر جا که ذکر شما برده شود آنجا حرم شماست و مادر شما به همراه مخدرات آسمان ، جدتان رسول الله و پدر گرامیتان امیرالمومنین به آن مجلس می آیند ؛ پس دیگر چه بهانه ای باید داشت برای نرفتن به مجلس عزایتان جز این است که آن ساعت انسان به معراج رفته است و چه معراجی بالاتر از مجلس روضه آنجا که جبرییل و میکائیل آمده اند و خدا قطعا نظاره می کند چرا که او به همه چیز بصیر و علیم است .

و به راستی چه رازی است در حزن شما که بعد از گریستن بر مصیبت سنگین شما انسان احساس سرور می کند انگار که باری که کمرش را دوتا کرده بود از گرده اش برداشته اند انگار غمتان نیز نعمت است و این انحصار فقط در کربلاست کربلایی که نقطه اتصال زمین به آسمان است و اگر پیامبر گرامی اسلام در شب معراج از مسجدالاقصی به معراج رفت ما نیز از کربلای تو به معراج می رسیم اگر لایق باشیم و لیاقتمان را برادرتان عباس  تعیین می کند چرا که اگر بخواهیم در کربلا وارد شویم از دری به جز باب العباس نمی توان وارد شد

اگر زمینیان به دور کعبه ی حضرت حق باری تعالی طواف می کنند و افلاکیان به دور شش گوشه ی شما از ازل در حال طواف اند آنگاه که آدم ، نوح ، سلیمان ، ابراهیم ، موسی و عیسی همه بر مصیبت تو گریه کردند و قاتلان شما را لعن گفتند ، و مگر نبود سبب قبولی توبه ی آدم گریه ی بر مصیبت شما پس نا خوداگاه گریه بر شما واجب می شود هر گاه که بخواهیم بر آستان باری تعالی  وارد شویم وطلب عفو و بخشش کنیم ؛ پس  بی راه نگفتیم اگر بگوییم اشکی که از چشمان گریه کنان شما جاری می شود قدمتش بیش از زم زمی است که در مکه وجود دارد

من، گمراه ، بیچاره ی در راه مانده که دیگر امیدی ندارم به مقصد برسم انگار با تمام جوانی ام دارم نفس های آخرم را می کشم و قبل از مردنم دارم فشار قبرم را احساس می کنم و می دانم که زبانم در مقابل سوالات بسته است و باید دوزخ را ابد تحمل کنم امیدم فقط به کاروانی است که دارد منزل به منزل به کربلا باز می گردد اما نه مثل قبل فقط سکوت است و صدای زنگ اشتران گاه گاهی بانویی از خواب می پرد و سراغ طفل شیر خواره اش را می گیرد زمانی قافله سالاری داشت این کاروان که دمی مسیحا داشت این قافله سالار برادری داشت، پسری داشت، دختری سه ساله داشت، برادر زادگانی و خواهر زادگانی که مایه سرور بودند و صدای خنده و شادیشان بلند چرا که فکر می کردند به مهمانی می روند و قرار است که باگل از آنان استقبال شود اما داستان طور دیگر شد نه قافله سالاری ماند نه برادری و نه پسری و نه برادر زادگانی و خواهر زادگانی و نه حتی طفل شیر خواری فقط بگویم

عصر روز دهم و صدای شیون و داد و خیمه های سوخته و نیم سوخته و چهل منزل  و دروازه ی ساعات

استقبال شد از کاروان اما نه با گل با سنگ ، به مهمانی هم رفتند اما....

اکنون کاروان در حال بر گشت است و زمانی که به کربلا برسد خدا رحم کند، انگار درب کربلا بسته می شود و صدایی از دشت بیرون نمی رود آسمانیان آنجا را برای عده ای قرق می کنند روضه ها سر بسته خوانده می شود و تمام؛ و ما هنوز بعد هزار و چهارصد سال محرم روضه های اربعین نشده ایم

فقط احساس می کنیم دختری با مشکی پاره سوی علقمه می رود

 

همه دارند به پابوسی تو می آیند

طبق ِ معمول من ِ بی سر و پا جا ماندم