بچه تر که بودم وقتی یک قاصدک می دیدم می گرفتمش و آرزویی می کردم ودر باد رهایش می  کردم به امید آنکه آرزویم برآورده شود و یا اگر گلش را پیدا می کردم با ذوق آنرا می کندم و فوت می کردم و می گفتم با این همه گل حتما برآورده می شود!

اما اگر امروز قاصدک را  ببینم دیگر آرزویی نمی کنم فقط یک جمله می گویم

عزیزٌعلیَّ أن أری الخلق ولا تری....

 

زد اگر کسی در خانه ات دل ماست کرده بهانه ات....