بسم الله

هوای شهر آلوده است انگار قرار این نیست نسیم بوزد و این امید که من شما را ببینم دارد تبدیل به یک رویای دست نیافتنی می شود یعنی می شو قبل از اینکه دلم در این هوا ی آلوده به قتل برسد شما ببینم ؟ و یا این آرزوی دیدار موکول به قیامت می شود ز مانی که دست و زنجیر های گناه دست پای مرا بسته و مرا به سوی اتش سوزان می برد آنجاست که چشمم شما را می بیند و در دل می گویم ای کاش از این دو روز دنیا یک روزش را برای شما می گذاشتم اما افسوس که آه من آنجا هیچ تاثیری ندارد وباید صورتم را به لهیب آتش بسپارم این بلایی است که ارمغان دنیا برایم باقی گذاشته است

شاید عمرم به دیدار شما نرسد شاید عطر وجود شما را مشمام آلوده ی من نبوید اما این نوشته گواهی علاقه ی من به شما

پ.ن این جمعه هم آمد، خسته ام از تکرار این جمعه های تکراری