بسم الله

دلم نیست که بنویسم شاید این شرایط قمر در عقرب وادارم  می کند که شروع به نوشتن کنم  این انتخابات تبدیل شده به فرسایشی ترین برهه ی موجود برایم طوری که وجدانم هم بی خیال قاتل بروسلی شده و هر از گاهی می گوید:" حسین انتخابات چی میشه؟"

بی خیالش می شوم و مداحی مورد علاقه ام را می گذارم لب تاب را باز می کنم و چرخی در فضای نت می زنم و شروع به نوشتن می کنم

خیلی دوست داشتم که برای اعیاد شعبانیه بنویسم اما نشد  فهمیدم دوست داشتن دو طرفه است یعنی که اگه این رابطه دوطرفه نباشد تظاهر به آن هیچ دردی را که دوا نمی کند هیچ بلکه بلا خیز هم هست  به خاطر همین هم تصمیم گرفتم که دیگر تظاهر نکنم ، من کجا دعبل کجا هر کس که نمی تواند مدح بگوید و از عشق دم بزند ...

از دست این"فهم" نارحت شدم خیلی زیاد ای کاش همان نفهم می ماندم  کل این دلخوشی دل بی صاحب ما همین دوست داشتن و همین فکر و خیال بود که این "فهم" همه را نقش بر آب کرد حالا خانه ی دلم سوت و کور است اصلا نمی خواهد که غبارش را بزداید و همه اش تو این فکر است که : یادش بخیذ چه برو بیایی داشت این خانه ، می گوید : حتی این غبار برایم خاطره انگیز است

خلاصه که ماه شعبانی داستانی  درست شده برای ما از طرفی وجدان مان و از طرفی دیگر دل بی صاحب ما

راستی اگر صاحب را دیدید از قول دل من بگویید که دل نویسنده این بلاگ هوایتان را کرده منتظر نگاهی است که از این آشوب بیرون بیاید

بیش از این طاقت نوشتن ندارم

بماند برای بعد

ما بقی الحاقات