بسم الله


نشستم پشت لب تاب و پستی را که ظهر نمی دانم چه شد را می خواهم بازنویسی کنم داشتم به این فکر می کردم که اگر نبود این کامپیوتر و این تکنولوژی زندگی چه گونه می گذشت بر این گونه ی جهانی زده ،گونه ای که این مانیتورها و کیبوردها جای بهترین دوستانش را گرفت ؛از یک نظر مثله بلایی بود آسمانی و از سمتی دیگر خیلی هم خوب بود، همین که به دنیا واقعی تر نگاه می کنی و دوستان واقعی داشته باشی اما فعلا ما نبودش را فعلا به همان بلایی آسمانی تشبیه می کنیم(من باب قحط الرجال که البته بچه های امروزی قحط النساء هم می گویند، بگذریم)
داشتم می نوشتم که امروز شهر شلوغه شلوغ است خیابان ها غلغه و مردم دارند آخر سالشان را آباد می کنند(پس باقیه سال چی؟) داشتم به این فکر می کردم که زندگی آدما هم مثله این فیلم هایی است که دو زمان را در یک زمان دارند جهان موازی میگویند بهش انگار، بحثی که خیلی هم بی راه نیست و به نظرم چون آنها خوب مفهوم را فهمیده اند خوب هم ازش استفاده می کنند اما حقیقت جهان موازی من با دیگران فرق دارد  من می گویم زمان چیزی نیست که از بین برود بلکه درحال گذر است مثله فیلمی که از ثانیه اول شروع می شود و ادامه پیدا می کند و باز هم مثله همان فیلم وقایع نیز اینگونه است و باز هم مثله فیلم مورد مثالمان از پیوستگی اش داستانی را می سازد که می شود عمر و سرگذشت ما 

پس وقایع گذشته از بین نمی رود به قول سید شهید "پندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم اما حقیقت آنست که شهدا مانده اند و زمانه مارا با خود برده است " به نظرم ما چه بخواهیم چه نخواهیم گذشته ی ما انسانها با زمان حالمان به صورت موازی پیش می آید و عجیب نیست که امروز برایتان برخی وقایع گذشته بسیار ملموس است چون به آن گره خورده اید و نمی توانید از آنها فرار کنید 

بحث طولانی شد اما می خواهم در موازات حال (همین ایام) شما را به جهانی دیگر ببرم  بنا به نقلی این روزهایی که الان در حال گذر هستیم خیلی هم روزهای خوبی نیست هرچند که خانه هایمان آباد است و خوشیم اما در جایی دیگر ناخوشیم 

بیایید به یک گذشته ملموس برویم ، یک خانه ای است کوچک و گرم و صمیمی این خانه مادری داشت که برای بچه هایش مادری می کرد 

در همین ایام این مادر رفت  حالا هوای این خانه مثله این روزهای ما ابری و سرد و بارانی است ساکت ساکت  من به شما می گویم که همه ی بچه ها فقط زمین را نگاه می کنند و دلشان نمی خواهد در و دیوار را نگاه کنند  حتی نمی خواهند در را باز کنند و بیرون بروند ؛بروند که چه بشود؟

حالا منظورم را از ناخوش بودن فهمیدید؟ برای ما انگار همین دیروز بود با اینکه از نظر زمانی در گذشته ای بسیار دور اتفاق افتاده اما بسیار ملموس استحواسمان باشد که هر روزمان چگونه تبدیل ب گذشته می شود