به خودم که نگاه می کنم خجالت می کشم، چه رسد به این که سرم را بالا بیاورم و به عکست نگاه کنم، وقتی که می بینم هم سالانم انقدر در جذبه ی الهی قرار دارند و من هنوز در عادی ترین وظایف شرعی خویش لنگم خجالت می کشم؛ خجالت می کشم از اینکه بگویم شیعه ام خجالت می کشم ااز اینکه بگویم اهل بیت را دوست دارم چرا که اعمالم چیز دیگری می گوید

حال می فهمم در این عرصه ی نفس گیر آخرالزمان که همه بسان گرگهای گرسنه که فقط دریدن را هدف خود گذاشته اند ایمان تو چه ارزشی داشته است و چه جزایی نیکوتر از شهادت برای تو

آه می کشم از دست نفس سرکش خویش و غبطه می خورم به تو که به مقام قرب الهی رسیدی؛ من تا امروز نه تو را دیدم نه صدایت را شنیدم فقط خبری بود و عکسی از تو که می گفت: جهاد عماد مغنیه شهید شد  و همین برای من کافیست که بدانم قافله ی عشاق در حر کت است ای دل چه میکنی می مانی یا می روی اینها جوانان عصر آخرالزمان اند که ایمانشان را همان که محمد صلی الله فرمود مانند نگه داشتن گوی آتش در دست می باشد را حفظ کرده اند اینان همانهاییاند که پیغمبر عظیم الشان اسلام مشتاق دیدارشان بود ومن تنهای تنها در این وانفسای آلودگی گیر افتاده ام

ای شهید! ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان این عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش

می شود برای من هم دعا کنی؟